***منـ و تـنـهـایی***
I&U

زیبایـــــی زندگــــــی بـه کنــارهم بودنــه مهـم نیــست اول زندگــــــی

چیــــزی نـداری همیـــــن که دستـت تـــــــو دســت کســـــی که دوستـــــش داری

باشــــــــه یـــــــعنی همـــــــــه چــــی داری...


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ شنبه 6 شهريور 1395برچسب:,

ساعت 19:48 توسط ✘آرزو✘:

تـــلاشــــــیـ ندارمـ واســـهـ داشتنــــتـ


خَــــــــــــــــــــز شُــدیـ از بـــــــسـ همــــــــهـ داشتنــــتـ

 

هــــــــــــــــHEــــــــــــــــه


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ دو شنبه 23 فروردين 1395برچسب:,

ساعت 19:14 توسط ✘آرزو✘:

°غََََََََََمگینََََََََََم 

√°مِِِِِِِِِِثْْْْْلِ شاگِِِِِرْد 

ِ قََََََََََنّادیْ کِِِِِه کِِِِِیْک 

ِ عَََروسیْ عِِِِِشْْْْْقِِِِِشو 

تَََََزْیْیْن 
ْ 
میکََََََََََرْدْ... 


√°مِِِِِثْْْْْلِ پِِِِِسََََریْ کِِِِِه 

ْ عِِِِِشْْْْْقِِِِِشْْْْْو تو 

خْْْْْیابْْْْْونْ با یِِِِِه نَََََفَََََر 

ْ دیْْْْْگِِِِِهِ دیْْْْْدْ اِسْ داد 

ْ کُُُُُُجْْْْْایْْْْْیْ جَََََوابْ اومَََََد 

ْ تو قَََََلْْْْْبِِِِِت...ْ 
ْ 


√°مِِِِِثْْْْْلِ زَنیْ کِِِِِه بَََََعْْْْْدْ اَز 

ْ نُُُُُُهْ مْْْْْْاهْ اِنْْْْْتِِِِِظْْْْْار 

ْ میْْْْْشْْْْْنَََََوِهْ بَََََچَََََّش 

ْ مُُُُُرْدهِ بِِِِِهْ دُنْْْْْْیا اومَََََده...ْ 


√°مِِِِِثْْْْْلِ عَََََروسْْْْْی 

ْ کِِِِِه دامْْْْْادِشْ تو راه 

ِ آرایِِِِِشْْْْْگاهْ تَََََصْْْْْادُف 

ْ کَََََرْد و رَفْْْْْتْ... 


√°مِِِِِثْْْْْلِ مْْْْْادَریْ کِِِِِه 

ْ تَََََکْ پِِِِِِسَََََرِشْ هْْْْْیْْْْْچ 

ْ وَقْْْْْت اَزْ سَََََرْبْْْْْازْیْ بَََََر 

ْ نَََََگَََََشْْْْْت... 


√°مِِِِِثْْْْْلِ زَنْْْْْیْ کِِِِِِه 

مْْْْْیفَََََهْْْْْمِِِِِه هْْْْْْیْْْْْچ 

ْ وَقْْْْْْتْ مْْْْْادَرْ نِِِِِمْْْْیْْْْْشه... 


√°مِِِِِثْْْْْلِ بََََََچِِِِِّه ای 

ْ کِِِِِه تو خیابْْْْْون شُُُُُلْْْْْوغ 

ْ گُُُُُمْ مْْْْْیْْْْْشِِِِِه... 


√°مِِِِِثْْْْْلِ پِِِِِدَریْ کِِِِِهْ پْْْْْول 

ْ نََََدارهِ واسِِِِِه تَََََک 

ْ دُخْْْْْتَََََرِشْ عَََََروسَََََک 

ْ بِِِِِخَََََرهْ... 


√°مِِِِِثْْْْْلِ کَََََسْْْْْی کِِِِِه تو 

رابِِِِِطِِِِِه هَََََمْْْْْه 

چیْْْْْزِشْْْْْو اَزْ دَسْْْْْتْ دادْ و 

طَََََرَفِِِِِشْ فَََََقَََََط دَسْْْْْتْ داد...ْ 


√°مِِِِِثْْْْْلِ پْْْْْیْْْْْرِزَنْْْْْیْ کِِِِِه 

ْ اَزْ بَََََچَََََشْ خْْْْْْانِِِِِه 

سْْْْْالْْْْْمَََََنْْْْْدانْْْْْو 

هِِِِِدیْْْْْه گِِِِِرِفْْْْْتْ... 


√°مِِِِِثْْْْْلِ پِِِِِِسَََََریْ کِِِِِه 

ْ اَرْزِشِِِِِش کَََََمْْْْْتَََََرْ اَز 

ْ کْْْْْارْتِ شْْْْْارْژْ بْْْْْودْ واسِِِِِه 

عِِِِِشْْْْْْقِِِِِشْ... 


√°غََََََََََمْْْْْگینََََمْ°√ 


√°هَََََمْْْْْانَََََنْْْْْدِ دَلْْْْْقَََََکی 

ْ کِِِِِه رویِ صَََََحْْْْْنَِِِِِه 

چِِِِِشْْْْْمِِِِِشْ بِِِِِه 

عِِِِِشْْْْْقِِِِِشْ اُفْْْْْتْْْْْادْ کِِِِِه 

با مَََََعشْْْْْوقَََََشْ بِِِِِه او 

میْْْْْخَنْْْْْدیْْْْْدَنْْْد...ْ 


√°غََََََََََمْْْْْْْْْْگیْْْْْْْْْْنََََََََََمْ°√

 


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:,

ساعت 20:37 توسط ✘آرزو✘:


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:,

ساعت 20:30 توسط ✘آرزو✘:


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:,

ساعت 20:29 توسط ✘آرزو✘:

❂تو عٰــــْـادَتِْـــــتـِـــْـہ❂


♬ ❣ْ❣ هَــــــْر روْز بــــْـا چَـــنـــْد تـــْا بــــْاشـــے ❣ْ❣ ♬


✍..⇊مَــــنـَـــمْ یٌــــْہ بـَـرْچَــسْــبْــْـ زَدَمـْــ رْوتْــْـ⇛⇊


✘⇇♝ اِسْـــــــمِتو گذاشتم ¨ لاْشْــــــــْــــــْے ¨ ♝⇉✘


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:,

ساعت 20:28 توسط ✘آرزو✘:

 

 

☜بِـہ جـــایـی رِسـیـدَم کـہ ☜

 

خُــدام وَقـتـی نِـگـام مـیـکـنـہ میـگـِہ

 

 

☜ چِـــرا هَـــــر کـاری مـیـکـنـم ☜

 

خـوب نـمـیـشـی آخـــــہ......�

 


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:,

ساعت 20:26 توسط ✘آرزو✘:


✘ناراحتمـــــا ✘ 


ولی بازم شـــــوخیام ســــــــــر جاشه 


گــــــــــوربابای✔ 


همه چــــــــــی...... 


قـَــــبلنا فـِـــک میـــــکردم تَنْهــــــــــایی خیلی ســـَـــــــختِه

خیلی نَحســِـــــه 


❄امـــا الان میـــــفهمم تنـــــــهایی یه حِسـِــــه خیلـــــــی

خاصــِــــه❄ 


❄که خـــُـــــــدا داده اونــــــو به کَســـــی که

خیلـــــــی خواســْـــــــتِهツ ☜مغرور و خود شیفتـــــه نیستم…☞ 


《 ولی یاد گرفتم که تو زندگیـــــــــــم… 》 ♚ منت احدی رو

نکشـــــم…♚ 


¶خداحافظ تو فرهنگ لغت من جوابـــــش فقط یه کلمه است..!

✘به ســــــــــلامـــــــت… ✘.


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:,

ساعت 20:23 توسط ✘آرزو✘:

از این به بعد جایی عروسی ببینم خوشحال نمیشم


فقط فکر اینم وای به حال اون دختر یا پسری که داره تمام وجودش آتیش میگیره که عشقش عروسیشه...


دنیا پر شده از آدمهایی که یه نفرو دوست دارن ولی در کنار دیگری زندگی میکنند...



سلامتی اون سه تا چشم گریون که تواون شب خون گریه کرد


نفر اول مادر داماد که اشک شوق ریخت


نفر دوم عروس که عشق سابقشو تو جمعیت دید


نفر سوم اون پسری که جیگر گوشش رو رقصون تو بغل یه مرد دیگه دید

سلامتی سه تا صدا

صدای اول صدای هق هق عروسی که اون شب زن شد


صدای دوم صدای فنر تختی که سرنوشت دونفر رو عوض کرد


صدای سوم صدای پسری که اون شب با بغض سیگار کشید


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ دو شنبه 23 شهريور 1394برچسب:,

ساعت 18:26 توسط ✘آرزو✘:


بدون عنوان
دستش را به سوی پسر جوان دراز کرد:
_آقا میشه کمک کنید?
پسر نگاهی به دختر انداخت و با لبخندی موذیانه گفت_اهل حال هستی??
دختر که تا ان روز کارش فقط گدایی بود با تعجب پرسید :
_یعنی چی??
پسر خنده ای سرداد و گفت :
_هیچی بیخیال...اره بهت کمک میکنم فقط یه مشکلی هست
_چی??
_من پولامو خونه جا گذاشتم خونمون همین نزدیکه همراه من بیا
دخترک ساده هم به همراه پسر راه افتاد و وارد خانه ای شد که چندین پسر جوان دیگر نیز در انجا مشغول دود و دم بودند.پسر که پشت دختر ایستاده بود دستمالی از جیبش در اورد و جلوی دماغ دختر گذاشت ،اورا ارام روی زمین خواباند و...
(از زبان فاطمه)چشمامو که بازکردم. لخت روی کف اتاق افتاده بودم.کیفی کشیدم و گفتم:
_با من چیکار کردی?
یکی از پسر ها دود قلیون را از دهانش بیرون داد و گفت:
_هیچ فقط دیگه دختر نیستی.
همونطور که گریه میکردم لباس هامو پوشیدم و از اون جهنم بیرون زدم.دلم میخواست از اون شهر از اون کشور از اون ادما دور بشم...دلم میخواست بمیرم میدونستم که دیگه زندگیم تمومه .خودمو یه موجود بی ارزش فرض میکردم.رفتم پیش دوستم عاطفه و همه چیز رو براش تعریف کردم.عاطفه که تا اون موقع بهت زده نگام میکرد دستمو تو دوستاش گذاشت:
_فاطی جونم ای کاش میتونستم کمکت کنم عزیزم.ولی چیکار کنم که کار از کارگذشته
سرمو انداختم پایین حق با اون بود.عاطفه گفت:ولی گلم من یه فکری دارم
_چی??
_خب...خب حالا که همه چی تموم شده
_خب
_خب اینکه...چیزه...یعنی
_بگو دیگه اه
_خب فاطی تو که دیگه دختر نیستی عزیزم پولی هم که برای زندگی نداری.چطوره که برای زندگیت خب...همم... تن فروشی کنی??
بهت زده نگاش کردم نفهمیدم چی شد که دیدم جای دستم رو صورتش مونده بود.سرش داد زدم واز خونه اومدم بیرون.تو خیابون قدم زدم با خودم فک کردم.هرکاری کردم راهی جز چیزی عاطفه گفت نبود.ولی برام خیلی سخت بود.من که تا اون موقع یه تار موهام رو نامحرم ندیده بود نمیتونستم...
یه لحظه شیطون اومد سراغم:
_فاطمه کاریه که شده توهم که با بی پولی نمیتونی سر کنی درسم که نخوندی جای خواب هم که نداری و..و..و...تا اینکه بالاخره خودمو راضی کردم.همین موقع یه سانتافه جلوم ترمز کرد:
_خانوم میخوای برسونمت??
سعی کردم محلش نزارم.اومد بره که یاد حرف عاطفه افتادم.تمام جراتم رو جمع کردم و داد زدم:
_صبر کن وایسا...
از اون روز به بعد بود که منم شدم یه فاحشه.


(از زبان حمید)
اولین بار که دیدمش در خونه ی دوستم بود.تا منو دید خودشو جمعوجور کرد.یه سلام کوتاه کرد و رفت.از اون روز به بعد هفته ای تقریبا دوبار می‌دیدمش دیگه باهم آشنا شده بودیم و هرازگاهی سلام علیک کوتاهی میکردیم.یه هفته نشده بود که احساس کردم بهش وابسته شدم.به بهونه های مختلف میرفتم خونه دوستم تا ببینمش.وقتی میدیمش دست و پام رو گم.میکردم.تپش قلبم میرفت بالا.عاشقش شده بودم.دست خودم نبود ولی بدجور دوست داشتم ببینمش بعد ها از دوستم شنیدم که خدمتکار خونشه 21 سالشه و اسمش فاطمه ست.یه روز طبق معمول داشتم میرفتم خونه دوستم تا ببینمش.تصمیم گرفته بودم حرف دلمو بهش بگم.همین که درو باز کردم روبه روی در ظاهر شد انگاری میخواست بره بیرون:
_جایی میرید برسونمتون.
نگاه مظلومانه ای بهم کرد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم.همونجا بود که برای اولین بار باهاش چشم تو چشم شدم.همونجا بود که فهمیدم چه چشمای قشنگی داره.سوار ماشین شد و راه افتادیم.مونده بودم چجوری سرصحبتو باز کنم که یه دفعه خودش گفت:
_ماشین خودتونه?
واینجوری شد که باهم هم صحبت شدیم.موقع رفتن شمارمو گرفت تا اگه کاری داشت باهام تماس بگیره.اون روز من رو ابرا سیر میکردم.خیلی خوشحال بودم...سومین ماه اشناییمون بود که بردمش یکی از بهترین رستوران های تهران که باهم شام بخوریم.مشغول خوردن بودیم که گفتم:
_فاطمه.راستش یه مدتیه که میخوام یه...یه حرفی رو بزنم که خیلی وقته تو دلمه راستش من از همون هفته اول که دیدمت...
تازه داشتم جراتمو جمع میکردم بگم که یهدفعه فاطمه دستشو گذاشت رو دهنمو اروم زمزمه کرد:
_منم دوستت دارم حمید
از اونجا بود که تونستم عشقمو به دختر رویاهام بدون خجالت ابراز کنم...فراموش کردم درمورد فاطمه بگم.دختره بسیار خوشتیپ وشیک پوشی بود چشمای درشت،پوست سبزه اخلاق پسرانش بود که منو دیوونه ی خودش میکرد.با اینکه بعد ها فهمیدم پدرومادر نداره اماتوزندگیش هیچی کم نداشت و همین برام جای سوال بود اما هیچوقت ازش نپرسیدم.خوشبختانه دوستی ما ازقشنگ ترین فصل سال(پاییز)شروع شد فصلی که منو فاطمه قشنگ.ترین تازه هامونو از هم دیگه داریم.
(از زبان فاطمه)فک کنم دوشنبه ساعت حدودا 8بود منو حمید تو پارک نشسته بودیم،هوا ابری بودخداخدامیکردم بارون بیاد.تا نیمه شب تو پار با حمید نشسته بودیم که یه دفعه اسمون یه برقی زدوبارون شدیدی گرفت.رفتیم رویکی از نیمکتا نشستیم از بس راه رفته بودیم کمرم درد میکرد خیلی اروم خودمو به حمید که درگیر گوشیش بود نزدیک کردم وسرمو گذاشتم رو شونش.یه دفعه از جا پریدوبهم نگاه کرد.خندمو قورت دادم:
_چیه؟خب خسته شدم
سرمو.بوسید :
_الهی قربونت برم خب منم که چیزی نگفتم
سرمو از رو شونش برداشتم ونگاش کردم:
_حمید
_جان حمید
_میخوام جیغ بزنم
یه لحظه با تعجب به من نگاه کرد.منتظر بودم دعوام کنه که گفت:
_یک...دو...سه
دوتایی اونقدر جیغ زدیم که صدا مون گرفت.حمید با خنده(همون خنده هایی که من دیوونش بودم)گفت:
_تو دیوونه من از تو دیوونه تر...
دستمو محکم گرفتو شروع کردیم زیر بارون دویدن...دوتامون شده بودیم موش آب کشیده.رسیدیم به چندتا دختر جوون که زیر بارون منتظر ماشین بودن.داشتم نگاشون میکردم که یهدفعه حمید رفت پیششونوگفت:
_کمک نمیخواید??
دخترا گفتن نه حمیدم برگشت پیش من.اون لحظه بدجورحسودیم شد.اخه حمید به اون دخترا چیکار داشت?این همه آدم چرا اون رفت کمک?
پشت کردم بهشو راه افتادم.با اینکه میدونست چرا ناراحتم داد زد:
_کجا داری میری!??
_به تو چه تو برو دخترا بهت نیاز دارن.چیکار به من داری
دستمو گرفت.دستمو محکم کشیدم و دویدم.دوید دنبالم.اونقدر دویدیم که بالاخره بهم رسید دستمو گرفت منم تعادلمو از دست دادمو 2تایی محکم خوردیم زمین.داد زد:
چرا اینطوری میکنی؟ چت شده
_به تو مربوط نیست تو برو دست به خیریتو بکن
_چی??برم چیکار??چی داری میگی?
_برو بابا
فاطمه!!!!!
_مُرد
_یعنی تو اینقدر حسودی??!?!?!
_آره هستم مشکلیه به سلامت
جمله ی اخروکه گفتم صدام میلرزید پشت کردم برم که یهو محکم از پشت بغلم کرد...نفسم بند اومد.حمید تا حالا اینقدر بهم نزدیکه نشده بود.داد زد:
_قهری که قهری ...غلط.میکنی بدون من بری.
چرخیدم و روبه روش ایستادم.چونمو گرفت وسرمو آورد بالا:
_اخه توله سگ...تو نمیدونی نباشی من دیوونه میشم??
_ببخشید
داشتم گریه میکردم حمیدم همونطور زیر چونمو گرفته بود و چشاش کم کم داشت قرمزمیشد.یه نفس عمیق کشیدمو محکم بغلش کردم.مدتها همینجوری هم دیگه رو بغل کردیم و همونجا با خودم قسم خوردم این شبو هیچوقت فراموش نکنم...
یک سال از دوستی منو حمید میگذشت و بالاخره تصمیم گرفتیم رسمیش کنیم.اون روز همونجای همیشگی با حمید قرار داشتم.انا دیر کرده بود تا اینکه بعداز2ساعت با چشمای خیسوصورت قرمز اومد سوار ماشین شدم و بغلش کردم:
_حمیدم...چی شده عزیزم.اتفاقی افتاده.به من بگو من زَنِ...
هنوز حرفم تموم نشده بود که یکی زد تو گوشم و با گریه گفت:گمشو پایین دیگه نمیخوام ببینمت
_حمید!!!!!
_گمشو بیرون گفتم
_چت شد یه دفعه??
از ماشین بیرونم کردو رفت و من همونجا با هزاران سوال بی پاسخ اشک ریزان وسط.پارک گریه میکرد...
(از زبان حمید)بالاخره قرار شد دوستیه منو فاطمه رسمی بشه.از ته قلبم خوشحالم.با اینکه از همه ی زندگی فاطمه خبر داشتم اما به اسرار مادرم مجبوری رفتم یه تحقیقی بکنم که ای کاش نمیرفتم.به اولین خونه تو.کوچشون که رسیدم در زدم.وقتی کارمو به صاحب خونه گفتم گفت که بیام داخل.نشستم و منتظر شدم تا شروع کنه:
_والا پسرم من الان نزدیک به 7 سالی هست که این دخترو میشناسم و تو محلمونه.از من به تو نصیحت دوراین دخترو خط بکش
_اِ چرا پدر جان??
_چراشو واقعا میخوای بدونی??
_بله ،برای همین اومدم
_این دختره خرابه پسرم.اصلا دختر نیست.اون اوایل که اومده بود تو محله هرشب یه پسر میومد خونش.تن فروشی میکنه و عوضش پول میگیره.تمام خونه زندگیشم با پول همین کار داره...
حرفاش که تموم شد انگار تازه از خواب بیدار شده باشم.باورم نمیشد.فاطمه ی من.خانومم.عشقم.همه ی زندگیم همچین دختری باشه.از جا پریدم و رفتم همون جایی که باهم قرار داشتیم...
از ماشین پیادش کردم و پامو گذاشتم رو گاز.میرفتمو با خودم حرف میزدم:
_فاطمه چرا?...من که بیشتر از جونم دوست داشتم...من که همیشه بهت میگفتم همه ی دنیام تویی چرا...تلفنم یه بند زنگ.میخورد ولی جواب نمیدادم.خودمو تو اتاقم حبس کردم.از عاطفه شنیده بودم فاطمه هم حالش خیلی بده و این چندروزه اصلا خودش نیست.گوشیمو برداشتم که دوباره زنگ بزنم وحال فاطمه رو بپرسم که دیدم یه پیام اومده:
_سلام...حمیدم آقای گلم.میدونم دیگه حتی نمیخوای ریختمو ببینی.بهت حق میدم عزیزم.ولی به منم گوش کن.حمید من فقط 16 سالم بود که بهم تجاوز کردنو دخترونگیمو ازدست دادم اقا.16سالم بود که برای ادامه ی زندگیم مجبور شدم خودمو بفروشم.فقط 16سالم بود حمید ضعیف بودم احمق بودم.ولی بخدا فقط تورو دوست دارم عزیزم یادته بهت گفتم بدون.تو میمیرم حمید?یادته.گفتم هوام تویی بدون تو خفه میشم.اون شب تو پارک یادته که...نه ولش کن دیگه هیچی نمیگم.میدونم که دیگه برات مهم نیست.منم دیگه مهم نیستم.پس میرم عزیزم ولی یه خواهش برو همون جواهری ای که حلقه هامونو سفارش دادیم.بگیرشون.به جای من اونا رو دست عشقت کنو باهاش خوشبخت شو .راستی حمید بهم قول بده که وقتی مردم اصلا گریه نکنی آقا چون من نیستم که اشکاتو پاک کنم.بخند حمیدم بخند که من رفتم از دستم راحت شدی می دونم هفته دیگه تولدته منم کادومو پیشاپیش بهت میدم
گوشی رو پرت کردمو از اتاق دویدم بیرون.به دقیقه نکشید که حاویه خونش بودم.در طبق معمول باز بود دویدم داخل ولی دیر کرده بودم فاطمه غرق خون کف اتاق افتاده بود گردنبندی که بهش داده بودم.دستش بود.رفتم جلو داد زدم
_فاطمه...بیا من اومدم...اقات اومد خانومم...چشاتو باز کن عشقم بخشیدمت عزیزم بخدا بخشیدم.فاطمه خانوم...چرا چشاتو باز نمیکنی...چرا نمیخندی??از اون خنده ها که من دیوونشم...اصلا میخوای بریم بیرون?دوباره بدویم?
به زانو افتادم.سرشو گذاشتم رو پاهام.بوسیدمش.التماسش کردم بلند شه:
_فاطمه من اومدم.ببین من اینجام تورو جون حمید چشماتو باز کن...بوسیدمش نازش کردم ولی فایده نداشت فاطمه ی من رفته بود.فاطمه ای که هوام بود رفته بود...اونم برای همیشه...
حالا...
من...
40سالمه...
تنهام...
فقط خودم،با 2تا حلقه
و یه سقف پر از عکسای فاطمه
تنهای تنهای تنها


قدر عشقتونوبدونیدحتی اگه کثیف ترین ادم روی زمین باشه.
بخون اگه دوست داشتی انتقالش بده شاید چند ثانیه روت تاثیر داشت.


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:,

ساعت 20:36 توسط ✘آرزو✘:

یـْْـْ‌ه روزی مــْْ‌‌ـْْْْـ‌ْْْْْْـیشه میـْْْــْْـگن ✡آرزو


کـُـْـــْْْـْْْــْْـجاس؟ ؟


مامانـْْـَـمَم میگـْْْ‌ْْْْْْْــْْْْـه پیـْْـْـْْشه✘ خُــْْـْْْْْْْ‌ْْْْْْْـــْـْْـْْـداس✘


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:,

ساعت 20:34 توسط ✘آرزو✘:


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:,

ساعت 20:32 توسط ✘آرزو✘:

من ایـــــــــنم


یه دختـــــــر....


شـــــاید حجابــــــــِ موهامــــو نداشــته باشم ولـــــے حجابــــــِ چشامـــو دارم،


شایـــــد مانــــتوم کــــوتاه باشه ولے شـــــــعورم بالاســـــت،


ســـــــرم پایـــینه واســـه نگـــــاه هاے کثـــــیفِ آدمــــــــــا


هــــــــــــــه


آدم...؟؟؟؟


خدایــــــا حواست هســــــت؟؟؟


نســــــلِ آدمــــات داره مُنـــقرض مےشه....


دوره هرکـــــے گشـــــتیم دورمــــون زد!!!!


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:,

ساعت 20:30 توسط ✘آرزو✘:

مــیــگـــــَــــن؛وروجـَـکـَــَـم✘

مــیگن;از چـِــشام شــِــیـْـطـَــنـَـتْ مــیـبــاره✘

مـیگن ;خـِــیـــلــــــــے حـــاضــِــر جـَــوابــــَــم✘

مـيگن ;زبـــــــــــون دارم ايـــن هــــــوا

میگن ;هـــَــمـــیــشـِــہ شـــادَم

میگن ;صـِــدا خـَـنـْـدِهـ هـــات هـَــمــیــشـِــگــیــِـه✘

میگن ;زلـــــــــــــــــــزلــــــــــه ام

✘ولــى✘لامَصــــبـــا هـَ‌مـَشـــــــــــــــون ظـــاهـِـــر بــینــَـن✘ْ

↚هــــيــشــكـــى نــِــمــیـــگـــِـہ;

چــِــرا چــِـشـــام ایـنـْـقــَــد غــَــــــــــم داره؟؟؟✔️


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:,

ساعت 19:39 توسط ✘آرزو✘:

✔●پُستـــام بَُــرَنـــدَس✂ْ تیـــزِ تـــیز➜


هَمِگــی آنتیــــــــکُ و خِـیــلی تَمیــز➽


↜دوســتِ عَـزیـــــــز↝


اَگـِه جَنبِـــه نَــداری پَــسْ⇩


✌هِـــــــــــــــــــری پیلیـــز✘✘✘


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:,

ساعت 19:35 توسط ✘آرزو✘:

 

خندهدر بيارم ببينيخنده

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

..

 

 

 

 

 

.

.

 

 

.

 

 

.

در نديدي تاحالا؟

 

خونتون در نداره؟

 

توغار زندگي ميكني؟

 

لبخندبدبخت منحرفلبخند

 


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 11:38 توسط ✘آرزو✘:

9966699999966699999966699666666699666669999966666996666 6699 6996699999999699999999666996666699666699666669966699666 66699 6996669999999999999996666699666996666996666666996699666 66699 6996666699999999999966666669969966666996666666996699666 66699 6996666666999999996666666666999666666699666669966669966 66996 6996666666669999666666666666999666666666999996666666699 99666

متن بالارو انتخاب کن

ctrl+F رو بزن

عدد 9 رو بزن

حالا Ctrl+Enter


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 19:7 توسط ✘آرزو✘:

خدایـــــــــا....❢


بــــــــازم #شڪــرِت...



نه ڪســـــی


#دلِــــش برام تنــگ میشه.


نه کسی


حالمو #میپرسه



، نه #ڪســـی عاشِقَمــه...❢



نه ڪســي ازنبودنَــم #غصّـــه میخـــوره..



خــیـــــالَـــم راحتـــــه••



به #ڪســـي..



☜بعدِ#مرگَــم.☞


☜#پــــــاسخگونیستَم...


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:30 توسط ✘آرزو✘:

☜#ﻭَﻗﺘـــﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﯾِﮑــــﯽ ﻣِﺜـــﻞ ﻧﻮﮎ ﭘﺮﮔــــﺎﺭ☞



♥ﻫََﻤﻪ #ﺟـــﻮﺭﻩ ﭘـــﺎﺕ ﺛﺎﺑِﺖ ﻭﺍﯾﺴـــﺎﺩﻩ♥



✶ﻫَﺮﻃـــﻮﺭ ﺑِﭽﺮﺧــــﯽ،#ﺑِﮑِﺸــــﯽ ﺗِﮑﻮﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻩ✶



♛#ﺗﻮﺍﻡ ﺩﻭﺭِﺵ ﺑﮕــــﺮﺩ♛



☜#ﺩﻭﺭِﺵ ﻧـــــــﺰَﻥ☞


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:29 توسط ✘آرزو✘:

♥مـــآ כَهِـــہ 70 #כیــآ ♥

✘اعَـــصاب: #نَــــכآریــҐ✘

✓لَـــجباز: بَــلـــہ هَـــωــتــیــҐ✓

✓#غُــرور: כآریــҐ✓

☜تــآ כِلِــتـ بِـــפֿـــوآـכ☞

✓#رو راـωــــت: כُرُـωـــت مِـثـِـــہ ے #اتــوبــآלּ تــو כِلِـ ڪَــویــر✓

✓ا#عتــماـכ بـہ نَــᓅـــωــ : زیـــــآـכ✓

✘#ωـَــرωـَــــפֿـت: وَـפـــشَــتــنـــآڪ✘

✓פֿـونگَــرم: #شَـــכیـــכاََ✓


مِــهربــون: #بِـــωــیــآر^______^

✓زیــبـآ: #اووووووووᓅــــ✓

☜✓بـــہ 70 כے بوכنموלּ #اـᓅـتـפֿـار میڪنیҐ ....بَــعـــلِـــــــه... ✓☞

⇩✓+ כَهـِـــہ #هَـــᓅـــتـــآـכے نـیـــωــتـــے اگِـــہ لــآیــڪـ نَــڪُـــنـــے✓⇩


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:27 توسط ✘آرزو✘:

#پســــر جون




#دختــر ورق نیست... برشــــــ بزنی...



ســــــــوزنه پرگار نیست....#دورشـــــ بزنی...



عـــــــابر بانک نیست....واســـــه اش هی #کنتر بزنی...



آزاده .......نمیتونی #رامـــــــــش بکنی...



#حـــــرفش حــــرفه.....نبــــــاس #امتحانش بکنی...



دره قلبش که روت بسته بشه...



عمرا بتونی #بازش بکنی


گفتم که در #جــــــــــریان باشی


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:26 توسط ✘آرزو✘:

ِاﺳﻤِـــــــﺶ ﻫَـــــــــﻮَﺳِــــــــــﮧ !


ﺑَـــــﺮﻭﺑَــــﭻ ﺻِــــــכﺁﺵ ﻣﯿﮑُــــــﻨَـטּ :↫ ★ﻋِــــــــــﺸــــــــ❥ـــــــــﻖ




ه‍‍‍‍ـــــــِــــــٓـــه



میگه ☜↑عِــــــاشْقتمَ↑☞ ↯↯ ↯↯❗❔ ◀



▶ ☜راستے عشــــق و عـــاشـــقے


مگــہ فـــیلـــتر نـــشده❔❗ ⇄



ﺗـــــﻮ ﺩُﻧﯿــــﺎﯼ ﻣــــــﺎﺑَـــــﭽـــﻪ ﺗُــﺨــــــﺴﺎ ؛


ﻋِــــﺸــــﻖ ﻣَـــﻤــﻨــــــﻮﻋـِـــــﻪ...


ﻗَــﻠــــــﺒﯽ ﮐـــ ﺑِــــــﺨـــــﺎﺩ ﻋﺎﺁﺍﺁﺷِــــــﻖ ﺑِـــﺸﻪ ﻓَـــﻘَــــــﻂ ﺑﺎﺱ ﺍَﻧــﺪﺍﺧــﺖ ﺯﯾــﺮِ ﭘــــــﺎ ﻭ ﻟـِـــــــــــﻪ ﮐَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺮﺩ....


ﻫَــــﻤــــــﯿــــــﻦُ ﻭ ﺑـَـــــــــــــﺲ ....^_^


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:24 توسط ✘آرزو✘:

ســـرتا پـــــات #ادعاس...


ولــــی صب تاشــــب #فکرت پیــــــش ماس...


نیستــــــی برام حتــــی درحد #زاپــــاس...


بامابــــــودن آرزوی #خیــــــلیاس ...


مارو داشتن برات چیــــــزی #تورویــــــاهاس...


فانتزیته باشی برام #مخاطب خــــــاص...


ولی بدون ما ی مخاطب خاص داریم ک اون #بالــــــاس...


اسمش #خــــــداس...


پرچمش تو #آسمــــــوناس...


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:23 توسط ✘آرزو✘:

من یـــــــــــــک #دُخـــــــــتـــره فروردینیــــــ امــ بگذار بگویند مــــــــــــغرورم....



من "#دوستــــــــــــــت دارم" هایم را الکــــــــــــی خرج نمـــــــــــــیکنم...



#خودم خاص" M “

#رفیقام خاص

کلا #خاص بودن خاصیت مــــــــــــــاســـــت ...


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:21 توسط ✘آرزو✘:

✘سلامتی روزی که از خونمون صدای قرآن بیاد و از فرداش ببینید من دیگه تو اون خونه نیستم ✘


✘سلامتی روزی که بقله عکسم ربانه مشکی باشه و جلوشم خرما و حلوا✘


✘سلامتی روزی که من سفید بپوشم و رفقام مشکی✘


✘سلامتی روزی که نباشم و رفقا با یه پوز خند بگن:هه...کی فکرشو میکرد حیف شد جاش خالیه✘


✘سلامتی روزی که میای دیدنم ولی نه دیدن من دیدن سنگ قبرم ✘


✘سلامتی روزی که میای سرخاکم ولی من شرمندم که نمیتونم بلند شم ولی خاطرم جمعه که خاک زیر پاتم رفیق✘


✘دستت بزار رویه سنگ قبرم و بایه فاتحه آرامم کن......✘


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:20 توسط ✘آرزو✘:

⇘✪⇘✪مــَــــــــــــن⇘✪⇘✪

✔✘نه حُوصِلِه اینــودارم کهِ بِخوآم✔✘

♚خُودَموُ♚

وآسهِ کَسی ثآبِت کُنَم!✔✘

♚نهَ پِیگیر اینَم بِبینَم بَردآشت بَقیهِ♚

اَزمَن✔✘

چیــــــهِ!!⇜✔✘⇜✔✘

⇘✪چون بآحَرف دیگَرآن به چِشم⇘✪

کَسی• √•

نَیـــــــومَدَم⇘✪

که حالاباحَرفِ دیگرآن⇜✔

• √•بِخوآم اَزچِشمِ کَسی بیوفتَم!• √•

Ҳ̸ҳ•ღمــَـــــــــــــــــــن هَمـــــــــــــــینـــَـــــــــم!Ҳ̸ҳ•ღ

میخوآی دَرکَم کـُـــن!⇘✪

⇜✔نَخوآسی هَم شَر کَم کُن!⇜✔

• √•والــــــــــا!• √•


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:19 توسط ✘آرزو✘:

☜دَهـــــه♚ 70♚ یَعــــنی



↯↯قــــلیـــون↯↯



✘ریــ↭ــه هـــا داغــ↭ـون✘



⇦آهـــنگ احصین ا⇨



↓↑شب گریــ︶︿︶ـه ها↓↑



※پــــرسه های شَـــ★ــبونه※



✌✌لعنت بــــه قِــــصه های عـــاشِقونــــه✌✌



⇦♚ایــــنه نَسل مـــــــــا♚⇨





??salamatiii hame dahe 70ya??


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:16 توسط ✘آرزو✘:

ﺗﻮ ﺑِﻬِﺶ ﻣﯿﮕﯽ دُختَر ﺑﺎﺯﯼ


ﻣَﻦ ﻣﯿﮕَﻢ ﻻﺷﯽ ﺑﺎﺯﯼ


ﭼﻮﻥ " دُختَر" ﻭﺍﺳِﻪ " ﺑﺎﺯﯼ" ﻧﯿﺴﺖ


ﻭﺍﺳِﻪ " ﺯِﻧﺪِﮔﯿِﻪ "


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:15 توسط ✘آرزو✘:

عـلاقــہ دارܢܢ بـہ عـدد ♥293♥ ^◡^

2 نــ؋ـــری♥ ¬‿¬

بعـد 9 مـــاه♥ ^.^

بـشـیـܢܢ 3 نـ؋ــری♥ ❤‿❤


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:14 توسط ✘آرزو✘:


?? به سلامتی من ??
↹ منی که الان↹
↙دلم گرفته↘
✧ و کسی نیست✧
↿ بگه چه مرگته↾
⬇منی که دلخوشیم⬇
◥شده دنیای مـــــجازی◤
◣منی که خوشی◢
⬆بهم نیومده⬆
↶منی که از همه↷
↞رو دست خوردم↠
✌منی که مرحمه✌
??دله همه شدم ولی??
✨کسی مرحم دلم نشد✨
✊منی که بغضم
??جلو همه قورت??
??میدم که یه??
?? ??وقت گریه نکنم??
??منی که پیش همه ??
??از همه شادتر??
↩دیده می شم↪


برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:,

ساعت 16:11 توسط ✘آرزو✘: